قیر شب

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

خدایا خسته ام از دست مخلوقاتت، تورا از یاد برده اند، وتنها شده اند، واین تنهایی را دوست میدارند، من نیز...

دیـرگاهی است در ایـن تنــهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

 

خدا یا تو مرا صدا میزنی ولی، دلم را ربودند ،عاشقش کردند، اما عاشق دنیا...

بانـــگی از دور مرا میـــخواند،

لیک پاهایم در قیر شب است

 

آدم ها خوش اند در اینجا اما نمیدانند این افسردگی است، نمیدانند دیریست در این دنیا خوشی نیست...

نفس آدم ها، سر بسر افســرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر   نشاطی   مرده   است.

 

هر چه در اینجا بیشتر دست و پا میزنیم بیشتر غرق میشویم، وهر چه بیشتر  غرق میشویم دنیا به ما میخندد...

دست جادویی شب،

در به روی من و غم می بندد.

مـــیکنــم هرچه تــلاش،

او به من میخندد.

 

همدمی نمیخواهم،

فقط مرا در آغوشت جای ده....

داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین...
ما را در سایت داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین دنبال می کنید

برچسب : قیر شب"مخلوقات"تنهایی"افسردگی"پمژمرده"دست جادویی شب"همدم", نویسنده : حسین ناصری to30 بازدید : 559 تاريخ : سه شنبه 14 / 9 ساعت: 17:48