داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین

متن مرتبط با «تکیه گاه» در سایت داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین نوشته شده است

تکیه گاه!!!

  • صورتش را روی شانه ی جک بالا و پایین برد. نفس راحتی کشید:ممنونم که اجازه دادی سرمو روی شونه ت بذارم.احساس آرامش عجیبی به م دست داد. جک سرش را جلو برد و زبان در آورد. زن با کف دست صورت او را پس زد:تو که می دونی از این کار بدم می یاد. دوباره سر را روی شانه ی او گذاشت:حالا بذار یه کمی بخوابم. و چشم روی هم گذاشت. جک رو گرداند و به قاب عکس روی دیوار نگاه کرد. عکس زن و خودش که کنار ساحل انداخته شده بود. زن، دست ها را قلاب کرد و لای پایش گذاشت:آفرین پسر خوب. چشم بازكرد و به ترک تازه ی روی سقف خيره شد. یک آن، نگاهش در نگاه جک تلاقی کرد. خندید:ای سگ بدجنس!!! جک دمش را بالا برد و آهسته در هوا تکان داد.,تکیه گاه"مطالب عاشقانه"مطالب غمگین"غمگین"عاشقانه"داستان کوتاه غمگین"داستان کوتاه" ...ادامه مطلب

  • حسرت یک نگاه

  • وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن... به تمام جزئیاتش... به لبخند بین حرف هایش... به سبک ادای کلماتش... به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش... به چشم هایش خیره شو... دستهایش را به حافظه ات بسپار... گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند...    ,حسرت یک نگاه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها