داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین

متن مرتبط با «و» در سایت داستان های عاشقانه‘داستان های غمگین نوشته شده است

نگرانم...

  • نگرانم ! برای روزهایی که میایند تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند نگرانم ! برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد نگرانم برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشد و می کشد روزگاری رنج تو رنجم بود اما روزها خواهند گذشتو تو ، آری تو ؛ آنچه را به من بخشیدی ز دست دیگری باز پس خواهی گرفت و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !! ,نگرانم,عشق,داستان های,عاشقونه,و,غمگین,to30 ...ادامه مطلب

  • نمی توانم

  • نمی توانم تورا آنچنان که دوستم داری دوستت بدارم نمی توانم نمی توانم همچون تو که همیشه یادم هستی یادت باشم نمی توانم خدایا من در لبه پرتگاهم، نمی توانم آن گونه که نجاتم میدهی خود را برهانم نمی توانم خدایا مرا تنها نگذار، نمی توانم هیچ کار انجام دهم...,نمی توانم,داستان های,عاشقانه,و,غمگین,to30 ...ادامه مطلب

  • اینم شد زندگی آخه؟

  • مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس زن: چی شده؟ مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش( زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه .... لبخند می زنه زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه: راستشو بگو یه چیزیت هست تلفن زنگ می زنه دوست زن پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم! مرد داغون می شه "می خواست تنها باشه" ............................................................................... مرد از راه می رسه زن ناراحت و عبوسه مرد:چی شده؟ زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه( مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه. تلفن زنگ می زنه دوست مرد پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره) مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم! زن داغون می شه "نمی خواست تنها باشه",اینم شد زندگی آخه؟,داستان های,عاشقانه,و,غمگین,to30 ...ادامه مطلب

  • چیزایی که دخترا نمی تونن انجام بدن

  • چیزایی که دخترا نمی تونن انجام بدن نق نزدنآرایـش نکردنخوب پارک کردنخوب پـرتـاب کـردندزدی کـردن از بـانــکپول شام رو حساب کردنبلند کردن چیـزهای سنگینگریه کردن بدون آبـریـزش بینیمـواخذه شدن بـدون گریـه کـردنتـماشای اخبـار و خونـدن روزنـامــهمـشاجره کـردن بـدون جیـغ کشیـدناز سن بیـست و پنـج سالگی رد شدن24 ساعت بدون فرستادن sms زندگی کردنچیزی در مورد ماشین فهمیدن، البته به جز رنگشصحبت نـکـردن وقتـی کـه بـایـد سـاکت بـاشـندرک کـردن شـوهـر وقتـی اعصابـش خـوردهکمتر از بیست دقیـقه داخل حموم بـودننظر ندادن در مورد لباس یک زن غریبهغذا پختن بـدون تماشای تلویزیونسیگار برگ و یـا چپـق کشیدنتـماشای یـک فیـلم جنــگیانتخاب سریع یک فیلمنـدیدن فیـلم هنـدیخواستگاری رفتنخـوب لگد زدنغیبت نکردنلاک نزدن↓↓↓از همه مهمتر موارد بالا رو قبول کردن ,چیزایی ...ادامه مطلب

  • واااااای از دست این خانم ها

  • وای از دست خانم ها روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.زن گفت :....اشکال ندارد !زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم..... و شوهرش.....,وای از دست این خانم ها"داستان های جالب"داستان های طنز"داستان های جذاب"to30" ...ادامه مطلب

  • منو خاطراتت

  • گفته بودی هرگز تنهایم نمیگذاری قول داده بودی! پس چرا رفتی؟؟؟به همین زودی قول وقرارت یادت رفت؟ توکه بدقول نبودی! اما نه....کمی که فکر میکنم میبینم با اینکه رفته ای اما هنوزم لحظه لحظه هایی زندگی ام پر از خاطرات توست راست گفتی تنهایم نگذاشتی!,منو خاطراتت"داستان های عاشقانه"داستان های غمگین"to30.niloblog" ...ادامه مطلب

  • هنوز دوست میدارمت

  • من آنقدر نیاز دارمت که شاید امشب عاشقانه با ستاره ها به شهر تو سفر کنم آری تنها صداست که میماند وهنوز میشنوم قویی از دریاچه ای و انسانی بر وعده گاه انتظار میگذرند گفتی برای همیشه از همیشه چند روز دیگر باقیست؟ وگفتی هرگز وهنوز هرگز نفهمیدم یعنی چه.........؟ حال هرگز مرا به یاد تو می آورد برای همیشهسکوت بود و پیچک احساس که رو به روشنایی کودکی ام میبالید ومن در عمق دیدارت به دنبال یک ترانه میگشتم بی شک اندیشه ای بود،او را در میان واژه های شعر ورنه من هرگز نمیگفتم خداحافظ وامروز تا روزی که بخواهی اگر اندک امیدی به فرا رسیدنت باشد گر چه ناگوار آید و سخت از خاطره ات بی تو باز میگردم, هنوز دوست میدارمت"داستان های عاشقانه"داستان های غمگین"to30.niloblog" ...ادامه مطلب

  • زخم قلب

  • روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت. ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟ مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است . پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم,زخم قلب , داستان های عاشقانه , داستان های غمگین , مطالب عاشقانه , عشقولانه , ...ادامه مطلب

  • معنای خوش بختی

  • دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغ ذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.  ,معنای خوش بختی , داستان های عاشقانه , داستان های غمگین , ...ادامه مطلب

  • کسی که میرود

  • او که میرود .. تصمیم میگیریم از همه انتقام بگیریم ...بی خبر از آنکه همه یک او دارند ،که رفته است و برایش ما جزو همه هستیم...و میخواهند از ما انتقام بگیرد...میان این طوفان ، او که ما را تنها گذاشته است، رفته است .. معنای گذشتن را حالا نیاز داریم درک کنیم ..حالا باید عبور کنیم بدون توقع ... بدون اینکه از همه انتظار داشته باشیم جای او تقاص بدهند... و این را همیشه فراموش میکنیم که همیشه ما برنده نیستیم .. و این مقصرش خودمانیم نه همه.. ,کسی که میرود,داستان های عاشقانه, داستان های غمگین, ...ادامه مطلب

  • حروفی که نوشته نشده ولی باید خوانده شوند

  • حروفی که نوشته نشده ولی باید خوانده شوند در قرآن به سه حرف (ا-و-ی) بر می خوریم که در نگارش بعضی از کلمات قرآن نوشته نشده ، ولی باید خوانده شوند ، به طور کلی می توان موارد آنها را به دو دسته تقسیم کرد: 1- مواردی که جزء اصل کلمه می باشند. 2- مواردی که جزء اصل کلمه نمی باشند ,حروفی که نوشته نشده ولی باید خوانده شوند"قرآن"تجوید"داستان های قرآن" ...ادامه مطلب

  • رفع التقاء ساکنین

  • تنوین نون ساکنی است که نوشته نشده ولی خوانده می شود ، حال اگر بعد از کلمه تنوین دار، کلمه ای واقع شود که اول آن ساکن یا مشدد باشد، در این صورت دو حرف ساکن در تلفظ نزد هم قرار خواهند گرفت که به این حالت التقاء ساکنین می گویند، برای (رفع التقاء ساکنین) نون تنوین را در تلفظ با حرکت کسره می خوانند. مانند: لَهْوًا انْفَضُّوا که خوانده می شود: لَهْوَ نِ انْفَضُّوا بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا که خوانده می شود: بِرَحْمَهِ نِ ادْخُلُوا فِسْقُ الْیَوُمَ که خوانده می شود: فِسْقُ نِ الْیَوُمَ یادسپاری: در بعضی از قرآنها برای راهنمایی قاری ، نون مکسور کوچکی در زیر آن کلمه نوشته اند ، مانند: لَهْوَانِ انْفَضُّوا ، بِرَحْمَهِنِ ادْخُلُوا ، فِسْقُنِ الْیَوْمَ,رفع التقاء ساکنین" قرآن" تجوید" داستان های قرآن" ...ادامه مطلب

  • قرائت و تجوید

  • معنای قراءت : قراءت در لغت به معنای (پیوستن حروف و کلمات به یکدیگر) می باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از : چگونگی ادای صحیح حروف و کلمات قرآن ، به همان شیوه ای که در صدر اسلام از پیامبر اکرم (ص) شنیده شده است. شیوه قراءت قرآن کریم بر اساس آیه شریفه (وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً) باید به صورت ترتیل باشد. ,قرائت ...ادامه مطلب

  • قایم موشک

  • زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. اصالت به ميان ابر ها رفت. هوس به مرکز زمين راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت. طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت. حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق. آرام آرام همه قايم شده بودند و ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ... اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود. تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است. ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت. ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ... همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود. بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود. ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است. ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد. صدای ناله ای بلند شد. عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت. شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود. ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟ عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش. همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم. و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...,قایم موشک" داستان جالب"داستان کوتاه"داستان عاشقونه"داستان غمگین"مطالب عاشقونه"مطالب عشقولانه"مطالب جالب" ...ادامه مطلب

  • اگه راس میگی عاشق کورش بشو

  • دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی,اگه راس میگی عاشق کورش بشو"مطالب عاشقانه"داستان های عاشقانه"داستان کوتاه عاشقانه" ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها